برند از کجا آمد و بر او چه گذشت؟ ماجراهای برند و برندسازی

مثل چیزهای دیگری که در زندگی وجود دارد، «برند» هم ماجرای دارد. یعنی از یک‌جایی به‌وجود آمده است و تا حالا که داریم در مورد آن حرف می‌زنیم مراحل مختلفی را طی کرده است.

روزهای نخستین زندگی انسان‌ها، گروه‌های کوچک جست‌وُجوگر خوراک و شکار در یک زندگی اشتراکی در کنار هم بودند و خیلی از مایحتاج‌شان را باهم به‌دست می‌آورند و با هم نیز مصرف می‌کردند. وقتی گروه‌ها بزرگ‌تر شد و البته تعداد این گروه‌ها هم بیشتر شد، اندک اندک مرزها پدید آمد و نیاز شد که جداسازی‌ها پدید آیند.

ماجراهای برند و برندسازی

حدود 5000 سال پیش، مرحله‌ی بعدی، آغاز دوره‌ی کشاورزی و گله‌داری بود. این مرحله نیاز به تفکیک را بیشتر نمایان کرد. باید مشخص می‌شد که چه چیزی به چه کسی تعلق دارد. انسان‌ها شروع کردند به گذاشتن علامت، رنگ و نشان مخصوص خودشان روی وسایل و حیوانات‌شان. این‌کار دورترین تصویری است که از برند با کارکرد علامت‌گذاری آن می‌توان تصور کرد. تا همین اواخر گله‌دارها برای این که اسب‌ها و گاو‌های‌شان با گله‌های بقیه قاطی نشوند، آن‌ها را داغ می‌کردند. گله‌داران اسکادیناوی بودند که برای اولین بار واژه‌ی برندر (Brander) به معنی سوزاندن یا داغ کردن را برای همین علامت‌گذاری استفاده کردند.

مرحله‌ی بعدی به ما نزدیک‌تر است. وقتی که انسان‌ها توانستند بیش از نیاز خودشان تولید کنند، وقتی که توانستند به‌صورت تخصصی به یک شغل مشخص و تولید یک کالای مخصوص بپردازند. در این مرحله برای این‌که مشخص شود چه کسی چه چیزی را تولید کرده است و مهم‌تر از آن؛ مشخص شود که محصول تولید شده توسط من، مطلوب‌تر از محصولات بقیه است، اهمیت علامت‌گذاری معنای تازه‌ای پیدا کرد. در این مرحله، نشان‌دار کردن کالا، به‌جزء معنای متعلق ساختن آن به من،‌ معنای برتر شدن آن و تاکید بر این موضوع با آن نام یا علامت را نیز پیدا کرد.

وقتی که انقلاب صنعتی رخ داد و تولید فراگیر، مرزها را درنوردید و بازارها گسترش یافتند، دانش بازاریابی شکل گرفت و بازاریابان شروع به تلاش چشم‌گیری برای فروش کردند. انسان تشنه‌ی در اختیار گرفتن محصولات مختلف بود. امکانِ داشتن هر چیزی برای هر کسی فراهم شد و تب خریدن هر چیزی که داشت تولید می‌شد بالا گرفت. اما فقط موضوع تولید بود و فروش آن‌ چیزی که تولید کرده‌ایم. کارخانه‌ی فورد شروع به تولید خوردو کرد، به‌روشی که قیمت مناسب را برای خرید مصرف‌کننده‌ی طبقه‌ی متوسط فراهم نماید و هنری فورد گفت: «همه می‌توانند ماشین را با رنگ دلخواه‌شان داشته باشند، به شرط این‌که رنگ مشکی باشد». مردم کالا می‌خریدند و فقط کالا می‌خریدند. دانش بازاریابی هم در تلاش برای فروش هر چه بیشتر کالا گام برمی‌داشت.

جهان در مسیر تغییر است. فضای بازارها هم تغییر می‌کنند. فضای تولید انبوه و فروش انبوه هم تغییر کرد. فناوری به سرعت امکانات تولید را گسترده کرد و در عین حال امکان تولید متنوع و متفاوت را نیز فراهم آورد. این وضعیت دو اتفاق را رقم زد. نخست؛ تعداد تولیدکنندگان آن‌قدر زیاد شد که انتخاب از میان چند نام به چند صد نام گسترش یافت. دوم آن‌که؛ تنوع و تکثر کالا، از امکان تشخیص میان چند ده کالا، به چند هزار نوع کالا تغییر یافت.

حالا دیگر مساله این نبود که ما خودرو داشته باشیم و تنها گزینه‌مان هم خودروهای فورد، آن هم فقط با رنگ مشکی باشد. بلکه مشکل این است که، صدها نوع خوردو، با امکانات مختلف، از تولیدکنندگان متفاوت، با تمام رنگ‌های قابل تصور، پیش‌رو داریم که نمی‌دانیم باید کدام یک را انتخاب کنیم. مصرف‌کنندگان نمی‌توانند در میان اقیانوس کالاها و خدمات مختلف، به‌درستی انتخاب کنند.

دقیقا در این نقطه، صورت تازه‌ای از ماجرای برند رخ نمود. حالا صاحب‌نظران حوزه بازاریابی، پس از درنگ در شرایط حاضر، اعلام کردند که: «مردم دیگر کالا نمی‌خرند، آن‌ها برند می‌خرند».

در این دوران دیگر نمی‌توانیم بگوییم؛ من این کالا یا خدمت را دارم و باید آن را از من بخرید. چراکه به‌قدری از آن کالا یا خدمت وجود دارد که هر چه‌قدر هم فریاد بزنید، صدای‌تان به‌جایی نمی‌رسد. در این‌جا ماجرای برند، صورت واقعی خود را نمایان می‌کند و به‌نظر من به‌عنوان یک دانش، از مدیریت بازاریابی مستقل می‌شود و حوزه ویژه خود را شکل می‌دهد.

نظر دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *